سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]

قصه بچه بسیجی


 أعوذ بالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم.

چند روزی است قلم بر دست گرفته ام تا بنویسم. گیجم و در خوشه ی زمان بُر خورده ام. می خواهم بنویسم اما گلویم را بغضی تنگ گرفته. بغضی که چشمانم را به اشک نشانده و اشکهایی که دیدم را تار کرده است.

دستم می لرزد و بدنه ی قلم از دستم گریزان است. قلم می لرزد و کاغذ را خط می زند. تلاش می کند تا خط را به آخر برساند؛ اما گویی این خط آخر ندارد...

آه مادر

سینه ام تنگ است و می سوزد ز داغ یک یاس کبود

سینه ام تنگ است و می سوزد

اسیر لحظه هایم

تاب و بی تابم

صورتم می سوزد از یک سیلی نا حق

و پهلویم

و می سوزم

و می سوزم

و می سوزم

سینه ام تنگ است و می سوزد

تنگی اش یک آه نمناک است

نگاهم عمق دیوار است

سینه ام می سوزد از آه اسیری در درونم

سخت دلتنگم

خدایا بغض من در انفجار است

صورتم می سوزد از یک سیلی ناحق

سینه ام می سوزد از اشک اسیرم

سینه ام تنگ است و می سوزد

و پهلویم

کبودی رنگ می بازد از این بازی دنیا

تا ابد می میرد این مسمار

و خجالت می کشد از روی بانو

سینه ام تنگ است و می سوزد

بغض من خسته است اشک هایم جاری

دست بر پهلو

کمر قد خم کرده است

آه از سر رنج است

سینه ام می سوزد و می سوزم از این رنج

تمام قصه ی تلخم همین است

که آخر جز غصه ای نیست

عاقبت دق می کنم از تنگی سینه

نفس بغض است

آه حسرت

سینه ام تنگ است و می سوزد از این تنگی

بغض من در پشت در خواهد شکست

و من هم

آه مولایم علی

بغض او خسته است

سینه ام تنگ است و می سوزد از این بغض

علی تنهاست

چاه هم صحبت او می شود آخر

طاقتش طاق است

سینه اش می سوزد از این داغ

سینه ام تنگ است و می سوزد از این داغ

سینه اش تنگ است و می سوزد از این داغ

سینه اش تنگ است و می سوزد از این داغ

                                                         تا ابد می سوزد از این داغ...

                                                                                                                                    التماس دعا



یک بسیجی ::: پنج شنبه 86/3/24::: ساعت 11:15 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 41
کل بازدید :291639
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
یک بسیجی
من یک بسیجی ام. شاید نه یک بسیجی واقعی ولی حداقل اسمش باعث افتخاره من است.
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<