• وبلاگ : قصه بچه بسيجي
  • يادداشت : بنده خاکستري!!حرف از کليشه ...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 33 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام عليكم

    همان جمعه نوشته ات را خواندم ولي نمي دانستم چي بنويسم . فكر كردم چه چيزي بنويسم تا دل سوخته ات آرام گيرد ولي مي ترسيدم با نوشته ام بر دردهايت افزوده گردد .
    در هر صورت آنچه كه به نظرم تكليف هست مي نويسم كه نه فقط براي شما كه براي تمامي خوانندگان وبلاگت .
    شهيد شايد يك واژه اي باشد كه ما را در عالمي معنوي برده و كلماتي مانند ايثار و فداكاري را برايمان معني كند ولي هركه به اين فيض رسيده چندين منزل را پيموده تا در قرب الهي جايش داده اند .
    اول از همه تفكر شهادت را در خود ايجاد كرده و بعد هم از همه دلبستگي هايش دل كنده و راهي مسلخ شده و او نه براي كشته شدن بل به منظور جلب رضايت دوست در اين راه قدم گذاشته و حالي نظر حضرت دوست چه باشد كه او را پيش خود فرا خواند و يا در اين دنياي خاكي چندگاهي به تمناي وصال دوست نگهش دارد .
    خواهر و برادر من ، شهيد نه تنها جان بلكه همه چيز خود را براي وصال تقديم مي كند . آبرو ، مال و فرزندان ، دوستان و لذايذ دنيا و مقامات آن و ... او همه را يكجا مي دهد تا در عوض رضايت يار را بدست آورد . در اينجا معامله اي هست بس سودمند : داشته هاي آدمي در قبال يك نگاه دوست و اوست كه بهاي آن نگاه را مي داند و مي پردازد .
    يا علي