وبلاگ :
قصه بچه بسيجي
يادداشت :
روزي چند بار شهيد شدن طاقت فرساست!
نظرات :
5
خصوصي ،
17
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
زهره
علي تنهاست در يک قوم گمراه
زبانش را که مي فهمد بجز چاه
پس از او کيسه نان و رطب کو
صداي ناله هاي نيمه شب کو
خدايا کاش آن شب بي سحر بود
که تيغ ابن ملجم شعله ور بود
اذان گفتد و ما در خواب بوديم
علي تنها به مسجد رهسپر بود
در ان شب تا قمر در عقرب افتاد
غم عالم به دوش زينب افتاد
بنام دين سر دين را شکستند
دو بال مرغ آمين را شکستند
لروزم و منتظر حضور گرم شما