شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

يك بسيجي
حس ميکنم در ماشينم نشسته ام. راننده ام هم کنارم آماده است که من را برساند سر کار. پسرم خواب بود که آمدم. ديشبش کلي با هم بازي کرده بوديم. خانم هم که صبح صبحانه حاضر کرده بود. بنده خدا، بعد از نماز صبح نخوابيده بود تا هم لباسهايم را اتو کند، هم برود نان تازه بگيرد، هم بساط چايي و پنير صبحانه را آماده کند.
يك بسيجي
موقع خداحافظي مثل هميشه نبود. به سختي لبخند مي زد. نميدانم خسته بود يا فکري آزارش ميداد. خداحافظي کرديم: - با اجازه. ما رفتيم بانو - خداحافظ عزيزم. خدا پشت و پناهت تا با راننده احوالپرسي کنم، صدايي از بيرون آمد. انگار چيزي به در خورده بود. برگشتم که ببينم چه بوده. موتوري رفته بود.
يك بسيجي
پسرم همچنان خواب بود. خانم داشت برايم آيت الکرسي مي خواند. پسرم از خواب پريد. گويي فهميده بود که از اين به بعد او مرد خانه شده است...
يك بسيجي
رتبه 90
6 برگزیده
615 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top