سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تندخویى گونه‏اى دیوانگى است ، چرا که تندخو پشیمان شود و اگر پشیمان نشد دیوانگى او استوار بود . [نهج البلاغه]

قصه بچه بسیجی


أعوذ بالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

دفتر قصه بچه بسیجی باز هم باز شد. یک بسیجی را دعا کنید تا باز هم بتونه قصه هایش را بخونه. الان هم یک بزرگی امر کرد تا این دفتر باز بشه. من حقیر سراپا تقصیر هم اطاعت امر کردم.

دعا کنید لیاقت ماندن و نوشتن توی این دفتر را داشته باشم.

و من الله التوفیق

یا حق

 



یک بسیجی ::: یکشنبه 86/4/24::: ساعت 9:7 صبح



أعوذ بالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

و نمی دانم چرا باید از محله های فقیرنشین شهر اینگونه عبور می کردم. آنهم دیروز. بهانه چه بود؟! چه باید می فهمیدم؟!...

خدایا سینه ام تنگ است...

...

خبر بسیار کوتاه بود. اخبار ساعت ١٢:٣٠ رادیو روز ١٣ خرداد ١٣٨٦. گوینده خبر اینطور اعلام کرد:

            " محمد زین العابدین نیز به خیل کاروان شهدای هشت سال دفاع مقدس پیوست. پیکر مطهر شهید زین العابدین روز چهارشنبه تشیع می شود..."

همین!

خبر بسیار کوتاه بود. دلگرفته ام خدایا. یعنی همه اش همین؟؟؟...

...

گفت می سوزانمت و سوزاندم.

برایم عشق را معنا کرد. راستی می دانی عشق چیست؟ طعم عشق را چشیده ای؟ تا به حال یک عاشق را دیده ای؟!

دیروز برایم عشق را معنا کرد. و خودش یک عاشق واقعی بود. از سوختن گفت و مرا سوزاند.

و من فهمیدم که تا امروز معنی عشق را نمی دانستم و شاید هنوز هم.

و من فهمیدم که هنوز عاشق نشده ام و شاید هرگز هم.

و من فهمیدم که عاشقی دلسوخته بوده است و شاید هنوز هم.

و من فهمیدم که...

و حالا شانه هایی که رفته بودم تا از بار تهی کنم، سنگین تر از قبل شده. و آتش برایم داغ تر. وای بر من اگر چونان قبل بمانم و تغییر نکنم. آنگاهست که مرا مرگم باد.

و خدایا از تو طلب عفو می کنم. مرا شهید بمیران و مرا مگذار و فرصت مده تا به خفت و ذلت بمیرم.

آشفته ام!

پریشانم!

و سینه ام از بغضی که نمی دانمش تنگ است! خدایا فرصت مردنم مده و مرا تنها برای شهادت بخواه.

بر من مباد که کلیشه دنیا شوم و یاس کبود را یادم رود...

این سینه محفل سوختن است. خدایا مرا در عشق به خودت بسوزان...



یک بسیجی ::: دوشنبه 86/3/14::: ساعت 1:41 عصر


أعوذبالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

نمی دانم از چی بنویسم و از کجا و چطوری. بغض تنگی روی گلویم نشسته. اونقدر سنگینه که راه نفس را به رویم بسته. راستی  من کی هستم که نفس بخواهم بکشم. من کی ام؟ من کی ام که اینطور ویران و سر گشته ام. من کی ام؟

من کی ام؟ عبد ز پا افتاده ای
من کی ام؟ عمر خود از کف داده ای
من کی ام؟ درمانده ای مست غرور
من کی ام؟ جامانده ای از راه دور
من کی ام؟ عبدی جسور و خیره سر
من کی ام؟ بی خانمانی در به در
من کی ام؟ کاسه به دستی تشنه لب
من کی ام؟ کهنه گدای نیمه شب
من کی ام؟ بیگانه ای دیر آشنا
من کی ام؟ دیوانه ای عاقل نما...

خدایا من هر کسی که هستم ، مخلوق تو ام. و غیر از خالق چه کسی به مخلوق محبت داره. خدایامن کمترین هستم و تو پروردگار عالم هستی.

خدایا به من رحم کن که من نمی دانم که کیستم اما می دانم که تو کریمی و بزرگوار. تو بخشنده ای و رئوف. تو رحمانی و رحیم. خدایا تو غالبی و من مغلوب. به این مغلوب کمترین ترحم کن.

یا ارحم الراحمین.



یک بسیجی ::: دوشنبه 86/2/31::: ساعت 10:0 عصر

<      1   2   3   4      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 41
کل بازدید :291630
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
یک بسیجی
من یک بسیجی ام. شاید نه یک بسیجی واقعی ولی حداقل اسمش باعث افتخاره من است.
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<