سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه خدای سبحان را یاد کند، خداوند دلش را زنده و عقل و خردش را روشن کند . [امام علی علیه السلام]

قصه بچه بسیجی


أعوذ بالله من نفسی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نوشتن از کربلا و واقعه عاشورا بسیار دشوارتر از آنست که بنده ای بخواهد آن را به رشته تحریر در آورد.

هیهات  هیهات  هیهات

 

قسمت سوم

* تو صاحب لوای منی... یا اخی انت صاحب لوائی!!

   حضرت عباس علیه السلام که بزرگترین فرزند ام البنین بودند, چهارمین اولاد پسر حضرت امیرالمومنین محسوب می شدند که کنیه ایشان ابوالفضل بود و ملقب به سقا بودند. اما کلمه ای را صاحب بودند که بیش از یک کلمه بود و سید و سالار شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین با گریه ی سخت و آب دیده فراوان ابوالفضل العباس را با این کلمه خطاب کردند و اما آن کلمه که فراتر از یک کلمه بود...

تو صاحب لوای منی... یا اخی انت صاحب لوائی!!

   در فرهنگ لغت کلمه لواء اینگونه آمده است:

   لواء ۱ = درفش, رایت, علم , بیرق, اختر

  لواء ۲ = پرچم

   در روایات آمده است حضرت ابوالفضل العباس خدمت امام می رسند و از تنگی سینه خود شکایت می کنند " تنهایی برادر خود را دید و به خدمت برادر آمد و عرض کرد ای برادر آیا رخصت می فرمایی که جان خود را فدای تو گردانم؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختی نمود و سپس فرمود ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند. ابوالفضل العباس عرض کرد: سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر گشته ام و اراده کرده ام که از این جماعت منافقین خونخواهی خود کنم. حضرت فرمود پس الحال که عازم  سفر آخرت گردیده ای پس طلب کن از برای این کودکان کمی از آب...."۳

 

*وای اگر رهبرم اذن جهادم دهد....

   و ابوالفضل العباس را رهبری بود و رهبر او حسین بن علی علیه السلام بود و لحظه ای که اامام و رهبر او اذن جهاد را به وی داد و طلب آب کرد پس ابوالفضل العباس که ولایت پذیر بود در راه حق و اسلام نه تنها از جان خود گذشت بلکه با نوع شهادتش لحظاتی را رغم زد که ابا عبدالله الحسین علیه السلام بعد از شهادت ایشان فرمودند که کمرم شکست و اینگونه با از دست دادن دلاور میدان سایه غم بر خیمه ها و دل کودکان کربلا نشست.

   بعد از اینکه ابوالفضل العباس از امامش اجازه میدان گرفت, ابتدا صفوف دشمن را موعظه و نصیحتی فرمود و هنگامی که در قلوب آن سنگدلان اثر نکرد به خدمت برادر برگشت و ماوقع را را به امام حسین علیه السلام شرح دادند. " لا جرم حضرت عباس علیه السلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشگر دید به عرض برادر رسانیدع کودکان این را بدانستند  و بنالیدند و ندای العطش در آوردند. جناب عباس علیه السلام بیتابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود شاید که آبی بدست آورد" ۴

دشمن] حضرت عباس را احاطه کرد اما حضرت عباس علیه السلام دشمن را کنار زد و با پیکار و نبرد خود را به آب رسانید آنگاه " مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت"۵ آنگاه بود که حمله بر عباس بیشتر شد. " ازد ضربتی بر دست راست عباس زد و آنرا قطع نمود, عباس با یک سرعت عجیب شمشیر را به دست چپ گرفت و در حالی که مشک آب بر کتف وی بود بر ( دشمنان ) حمله کرد و گرده فراوانی از آنها را به خاک هلاکت انداخت"۶ به مشک آب حمله کردند. عباس برای جلو گیری از پارگی مشک به دفاع پرداخت و آنگاه دست چپ ایشان را قطع کردند و سپس عمودی آهنین بر فرق سر عباس نواختند که ...

   " بعد از این ضربت از فراز اسب به روی زمین سقوط کرد و نقش زمین شد. در همین موقع بود که عباس استغاثه نمود و گفت:

یا اخاه یا حسیناه! واابتاه و اعلیاه! " ۷

   امام حسین علیه السلام خود را به بالای سر برادر رسانیدند و ...

*و اما دو نکته....

   تا به حال زمین خورده ای؟ لحظه ای که زمین می خوری به هر وسیله ای که شده سعی می کنی تا جلو زمین خوردنت را بگیری و اولین سپر تو, دستهای توست. آنها را حایل می کنی تا صورتت به زمین نخورد. اما ابوالفضل العباس دستی در بدن نداشت تا لحظه ای که از اسب به زمین افتاد, حایل صورتش کند.....

   ولایتمداری ابوالفضل العباس به این شیوه و اینگونه جای تامل و تفکر بسیار دارد.

   به راستی کورکورانه بود یا معرفت ویژه ای در آن نهفته بود؟...

   و اما فریاد اینجاست که روزهای انقلاب اسلامی, مردمان این سرزمین همچون مولایشان ابوالفضل العباس سینه سپر کردند تا نهضت حسینی این انقلاب به ثمر بنشیند. و امروز اگر با دستت لقمه نانی به دهان می گذاری و در ارامش نفس می کشی بدان که بهایش خون هزاران لاله گلگونی بوده است که اگر بی اندیشه و تفکر بگذری, تنها  از آنها نامهایی بر روی کوچه و خیابان برای خودت می ماند.

   و اما معرفت شناسی ابوالفضل العباس علیه السلام خود حدیثی دیگر است....

منابع:

۱_ فرهنگ لغت فارسی دکتر محمد معین/صفحه ۸۸۸

۲_ فرهنگ نوین عربی فارسی/ سیدمصطفی طباطبایی/صفحه ۶۲۶

۳_ منتهی الامال/ مرحوم حاج شیخ عباس قمی/ صفحه ۴۶۳و ۴۶۲

۴_ منتهی الامال/ مرحوم حاج شیخ عباس قمی/ صفحه ۴۶۳و ۴۶۲

۵_ همان/همان/همان

۶_ ستارگان درخشان/جلد ۱۵/ محمد جواد نجفی/صفحه ۸۵

۷_ همان/ همان/ همان/ صفحه ۸۵ و ۸۶

 



یک بسیجی ::: یکشنبه 85/11/29::: ساعت 9:11 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 34
کل بازدید :291916
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
یک بسیجی
من یک بسیجی ام. شاید نه یک بسیجی واقعی ولی حداقل اسمش باعث افتخاره من است.
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<