• وبلاگ : قصه بچه بسيجي
  • يادداشت : روضه بازي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام عليكم

    چه زيبا و روان نوشتيد

    چه نكات مهمي كه در همان اشارات گذرا و ظاهرا حاشيه اي مطرح كرديد...

    .

    كاش هنوز بچه بوديم و روضه بازي ميكرديم .... الان بچه ها بزرگ شده اند و دارن با روضه بازي مي كنند ...

    امام حسين(ع) شده بهونه براي گريه به مصيبت هاي خودمون .. عرض اندام ... چشم و هم چشمي ... خرج هاي بيهوده ... سخنراني هاي بي نماز .. عزاداري هاي بدون سخنراني .... روضه هاي عجيب و غريب ....

    سخنرانانمان انتقاد مي كنند از ... (بماند شما خودت مي داني) .... مداحان سخنراني مي كنند .... خواننده ها مداحي مي كنند .... و ....

    هر هيئتي كه علم و چهل چراغش بزرگتر باشد به آقا نزديك تر است ... و من آقايشان را نمي شناسم!

    هنوز هم در صف زنجير زنان بچه ها را مي بينيد كه با خلوص و محكم زنجير مي زنند ... و بزرگان بدن ساز را كه با دقت تمام زنجير را آرام به شانه هايشان نزديك ميكنند...

    ...

    كاش كوچك بوديم و روضه بازي مي كرديم ... كاش بزرگ نشده بوديم تا با روضه بازي كنيم

    جاري باشيد

    التماس دعا

    يا حق