بر چه من گریه کنم اوست که بالش داد...
برای علی کوچولوی
فرزند خردسال
مرحوم
آقای ابوالقاسمی پور
بر چه من گریه کنم اوست که بالش داد
بر چه من درد کشم او که نداهایش داد
من اسیرم او پرید
رفت سوی خدا با دل و بی تابی هایش
صبر کن کودک او
صبری تلخ
پدرت روح بزرگی را برد
مادرت زندگی نابی برد
صبر کن ای کودک خرد
صبری تلخ
نه به اندازه ی مولا
دست کم در چاه
گریه کن هم نام
گریه ای همچون مولا
اما
تو چه خوب می دانی که
زندگی سختی رفتن هاست
زندگی بال گشودن هاست
پدرت نور
مادرت نور
و به اندازه ی نورانیت باش
تو توان خواهی یافت
بالها می یابی
و گشودنهایش را
تو به آنها خواهی گفت
من به دنیا آمده ام
سختی تلخ حقیقت این است
من تحمل خواهم کرد
من تحمل خواهم کرد
من تحمل خواهم کرد....
بسم الله الرحمن الرحیم
الهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم
بسیجی بودن خیلی قشنگه. آنقدر که آدم دلش نمی خواهد هیچ جا بدون چفیه بسیجی برود. هیجا بدون اخلاق بسیجی برود. هیجا بدون کلام و انتظار بسیجی اش برود.
استادی داریم که بسیجیه. خیلی بسیجی است.
خیلی آقا است.
خدا حفظش کنه. آنقدر خاکی و فروتنه که دوست نداره اسمش برده بشود.
همین اندازه می گویم که خیلی دلتنگه. دلتنگ آقا. دلتنگ...
طی یک برنامه هایی برایمون به ایمیل بسیجمان این شعر ناب را فرستاد. حیفم آمد بعد از اینهمه خلق زیبایی اینجا نگذارمش. شما هم بخوانید و دعایش را در حق استاد بفرمائید.
"وادی السلام عشق"
&چفیه&
چفیه ام کو ؟!
چه کسی بود صدا زد : هیهات !!
عشق من کو ؟!
مهربان مونس شب تا به سحرگاه ام کو؟!
چفیه ی شاهد اشکم به کجاست ؟!
من چرا واماندم ؟!
مأمن این دل طوفانی بی ساحل کو ؟!
ای سحرگاه ! تو را جان شمیم نرگس ، چفیه منتظر صبح کجاست ؟!
تربت کرب و بلا ! تو بگو چفیه ی سجاده چه شد ؟
ای مفاتیح ! بگو همدم دیرینه ی نجوایت کو ؟!
آی مردم ، به خدا می میرم !!
مرگ بی چفیه ! خدایا هیهات !!
چفیه ام را به دلم باز دهید.
عهد ما ، عهد وفا بود و صفا بود و ابد!
گر چه من بد کردم
ولی ای چفیه ! بدان بی تو دلم می میرد !!
دست علی یارتون خدا نگهدارتون